سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چند وقتی است صورت پدرم یک طوری شده. وقتی نگاهش می‌کنم نصف و نیمه می‌شود. یا تصویر صورتش به هم می‌ریزد، قطع و وصل می‌شود. مثل وقتی که دیجیتال آنتن نمی‌دهد. نمی‌شود قشنگ نگاهش کنم. تقریباً یک هفته می‌شود این طوری شده. خیلی ناراحتم. نویسنده! آقای نویسنده! با شما هستم! چه بلایی سر پدرم آورده‌ای؟ چرا صورتش نصف و نیمه شده؟ لبخند می‌زند و می‌گوید: «قدیم‌ترها اوّل سلام می‌کردی.» می‌گویم: «جایی برای سلام گذاشته‌ای؟!» خیلی عصبانی شده‌ام. نمی‌فهمم دارم چی می‌گویم. «ما را توی ذهن صاب مرده‌ات خلق کرده‌ای، هر کاری که می خواهی و هر بلایی که دلت می‌خواهد سر ما پیاده می‌کنی. ما چه گناهی کرده‌ایم که شخصیت‌های داستان جناب عالی شده‌ایم؟!» لبخندش رفته. می‌گوید: «چرا فکر می‌کنی هر بلایی که سرت می‌یاد کار منه؟ یه کم فکر کن! شاید گیر کار از طرف خودت باشه. شب جمعه هفته‌ی قبل یادت هست؟ میهمان پدرت بودید. علیرضا شلوغ می‌کرد و پدرت هم بی حوصله. یک پس کلّه‌ای نثارش کرد.» می‌گویم: «بله. خوب یادم هست. ولی من چیزی نگفتم. از گل نازکتر هم به پدرم نگفتم.» می‌گوید: «درست است که چیزی نگفتی. ولی چه طور به او نگاه کردی؟ غضب آلود نگاهش کردی. درست است؟ با غضب چهر‌ه‌ی پدرت را نظر کردی. گیرم کار غلطی کرد. نباید علیرضای جناب عالی را می‌زد. امّا سوالی دارم. کسی چهر‌ه‌ی پدرش را، تاکید می کنم چهره‌ی پدرش را، غضب آلود نگاه می‌کند؟ همان بهتر که دیگر صورتش را نمی‌بینی. همان نصف و نیمه‌اش هم زیادی‌ات است. به قلم بگویم برای همان نصف و نیمه هم سیگنال نفرستد؟!» حرف‌هایش یک سطل آب سرد شده که ریخته روی عصبانیّتم.
نشسته‌ام روبه روی پدرم. تا به حال این قدر به چهره‌ی پدرم خیره نشده بودم. نمی‌دانستم که چهره‌اش این قدر دوست داشتنی است. دیگر قطع و وصل نمی‌شود. صاف صاف. حالا می‌فهمم چه قدر دیدن صورت پدر حال می‌دهد. اشک‌هایم ناخودآگاه سرازیر شده. دارم پدرم را نگاه می‌کنم. به این نیّت که پدرم است. نه به خاطر اینکه برایم زحمت کشیده و بزرگم کرده و لحظه لحظه برایم پیرتر شده. این ها درست است، این ها محبت آدم را افزون می‌کند ولی فعلاً به این‌ها توجه ندارم. فقط به این توجه دارم که پدرم است. ریشه‌ی من است. من پاره‌ی تن اویم. سرش را از روی سیبی که دارد پوست می‌کند بالا می‌آورد و مرا می بیند که دارم نگاهش می‌کنم و اشک می‌ریزم. بغلم می‌گیرد. زده است زیر گریه. انگار محبّت را از نگاهم فهمیده. دوستم دارد. دوستش دارم. دوستش دارم.

حدیث: امام رضا علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و اله روایت می‌کنند: نگاه کردن به سه چیز عبادت است: نگاه کردن به چهره‌ی پدر، نگاه کردن به قرآن، نگاه کردن به دریا.
بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏10، ص368؛ صحیفة الرضا علیه السلام- ترجمه حجازى، ص

   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :6
کل بازدید : 152844
کل یاداشته ها : 125


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ